سرگرمی- تفریحی- آموزشی

سرگرمی- تفریحی- آموزشی

سرگرمی- تفریحی- آموزشی

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات


مطالب جالب

  

مسلمانی

 

 

واعظی پرسید از فرزند خویش
هیچ میدانی مسلمانی به چیست؟
صدق و بی آزاری و خدمت به خلق
هم عبادت،هم کلید زندگیست
گفت: "زین معیار اندر شهرما، یک مسلمان هست آن هم ارمنیست" !!؟
پروین اعتصامی

 

دکتر علی شریعتی

 

 


دیشب که نمیدانستم به کدام یک از دردهایم بگریم ، کلی خندیدم. (دکتر علی شریعتی )

 

رابطه ما انسانها با پدر و مادر !!!

 

 

تو ۳ سالگی " مامان ، بابا عاشقتونم"

تو ۱۰ سالگی " ولم کنین "

تو ۱۶ سالگی" مامان و بابا همیشه میرن رو اعصابم"

تو ۱۸ سالگی" باید از این خونه بزنم بیرون"

تو ۲۵ سالگی " حق با شما بود"

تو ۳۰ سالگی "میخوام برم خونه پدر و مادرم "

تو ۵۰ سالگی " نمیخوام پدر و مادرم رو از دست بدم"

تو ۷۰ هفتاد سالگی " من حاضرم همه زندگیم رو بدم تا پدر و مادرم الان اینجا باشن

 

آدمها

 

 

آهسته گفت خدانگهدارت و در را بست و رفت . . . آدم ها چه راحت مسئولیت خود را به 
گردن " خدا " می اندازند . .

 

سنگ مفت گنجشک مفت

 

 

سنگ ها شاید،
اما گنجشک ها هیچ وقت مفت نبوده اند!!!
قلبشان همیشه میزده ...

 

بنده آرزو به دل

 

 

ﺧﺪﺍﯾﺎ چرا ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ، ﻣﯿﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎ ؟؟
ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺗﺮﯾﻦ ﺑﻨﺪﻩ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎﺏ

 

رفاقت

 

 

رفاقت را ساده باور نکنید

دنیا بیرحم تر از این حرف هاست !

حتی مسیح هم

شام آخر داشت !

حتی مسیح هم

شب آخر

رفیقــــــــــانی داشت ...

 

وعده لباس گرم

 

پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد.از او پرسید : آیا سردت نیست؟نگهبان پیر گفت : چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم. پادشاه گفت : من الان داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا را برایت بیاورند. نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه وعده اش را فراموش کرد. صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که در کنارش نوشته بود : ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کنم اما وعده لباس گرم تو مرا از پای درآورد

 

غرور جوانی

 

روزی به غرور جوانی بانگ بر مادر زدم، دل آزرده به کنجی نشست و گریان همی گفت:
مگر خُردی فراموش کردی که درشتی می‌کنی؟
چه خوش گفت زالی به فرزند خویش
چو دیدش پلنگ افکن و پیل تن
گر از عهد خردیت یاد آمدی
که بیچاره بودی در آغوش من
نکردی در این روز بر من جفا
که تو شیرمردی و من پیرزن

 

من ساده

 

 

قطار می‌رود

تو می‌روی

تمام ایستگاه می‌رود

و من چقدر ساده‌ام

که سال‌های سال

در انتظار تو

کنار این قطار ِ رفته ایستاده‌ام

و همچنان

به نرده‌های ایستگاهِ رفته

تکیه داده‌ام!

 

 

 

 

 

 

 

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: میثم جعفری اریسمانی تاريخ: سه شنبه 26 مهر 1390برچسب:جالب,خواندنی,جالب و خواندنی,مطالب جالب,مطالب خواندنی,مطالب جالب و خواندنی,مطالب زیبا,مطالب آموزنده,مطالب قشنگ,مطالب خوب,مطالب پرمعنا,مطالب با محتوا,مطالب شگفت انگیز,مطالب عجیب,مطالب باور نکردنی, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ
با سلام خدمت شما کاربران گرامی! از اینکه به این وبلاگ سر زدید بی نهایت سپاسگذاریم و امیدوارم که لحظات خوب و جذابی را در هنگام بازدید از این وبلاگ داشته باشید. من میثم جعفری اریسمانی متولد 1360 ، متولد و ساکن شهرستان نطنز و فارغ التحصیل کارشناسی رشته روانشناسی می باشم و این وبلاگ را با هدف سرگرم شدن شما عزیزان ایجاد کردم که امیدوارم بتوانم در این راستا گامهای مفید و مؤثری را بردارم انشاء الله.

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to funweb.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com

باکس هوشمند ام دی پارس