سرگرمی- تفریحی- آموزشی

سرگرمی- تفریحی- آموزشی

سرگرمی- تفریحی- آموزشی

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات


سخنان زیبا

 دوست داشتن بزرگترین لذت دنیا است

وقتی 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ...صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی...


وقتی که 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم 
سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی انگار از این که منو از دست بدی وحشت داشتی 

.وقتی که 25 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ..
صبحانه مو آماده کردی وبرام آوردی ..پیشونیم رو بوسیدی و 
گفتی بهتره عجله کنی ..داره دیرت می شه . 

وقتی 30 سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم ..بهم گفتی اگه راستی راستی دوستم داری .
.بعد از کارت زود بیا خونه 

وقتی 40 ساله شدی و من بهت گفتم که دوستت دارم 
تو داشتی میز شام رو تمیز می کردی و گفتی .باشه عزیزم ولی الان وقت اینه که بری 
تو درسها به بچه مون کمک کنی .. 

وقتی که 50 سالت شد و من بهت گفتم که دوستت دارم تو همونجور که بافتنی می بافتی 
بهم نکاه کردی و خندیدی 


وقتی 60 سالت شد بهت گفتم که چقدر دوستت دارم و تو به من لبخند زدی ... 


وقتی که 70 ساله شدی و من بهت گفتم دوستت دارم در حالی که روی صندلی راحتیمون نشسته بودیم من نامه های عاشقانه ات رو که 50 سال پیش برای من نوشته بودی رو می خوندم و دستامون تو دست هم بود .. 


وقتی که 80 سالت شد ..این تو بودی که گفتی که من رو دوست داری ..
نتونستم چیزی بگم ..فقط اشک در چشمام جمع شد 

اون روز بهترین روز زندگی من بود ..چون تو هم گفتی که منو دوست داری 

به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری 
و چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستی 
چون زمانی که از دستش بدی 
مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی 
اون دیگر صدایت را نخواهد شنید 


آیا تا به حال وقتی به پارک رفته ای.. تو زمین بازی به بچه هایی که سوار چرخ و فلک هستند نگاه کرده ای؟؟ 
یا زمانی که قطرات بارون به زمین برخورد میکنند به صدای اون گوش داده ای ..؟ 
ایا زیبایی بالهای یک پروانه زمانی که به هر طرف پرواز میکند را دیده ای ؟؟ 
وقت غروب در آسمانی نیمه ابری آیا انعکاس رنگ خورشید را در ابرها نطاره گر بوده ای ؟؟ 
وقتی از دوستی میپرسی حالت چطور است..آیا صبر میکنی تا پاسخی دریافت کنی؟؟ 


آیا تا بحال به کودک خود گفته ای، 

"فردا این کار را خواهیم کرد" 

و آنچنان شتابان بوده ای 

که نتوانی غم او را در چشمانش ببینی؟

آن زمان که برای رسیدن به مکانی چنان شتابان می دوید، 

نیمی از لذت راه را بر خود حرام می کنید. 

آنگاه که روز خود را با نگرانی و عجله به پایان می رسانید، 

گویی هدیه ای را ناگشوده به کناری می نهید. 

زندگی که یک مسابقه دو نیست!
کمی آرام گیرید 

به موسیقی زندگی گوش بسپارید، 

پیش از آنکه آوای آن به پایان رسد. 

من باور دارم که... همیشه باید کسانى که صمیمانه دوستشان دارم را با کلمات و عبارات زیبا و دوستانه ترک گویم 
زیرا ممکن است آخرین بارى باشد که آن‌ها را مى‌بینم. 

من باور دارم که..........دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است


 

 

 یک شبی مجنون نمازش را شکست

 

بی وضو در کوچه لیلا نشست 
عشق آن شب مست مستش کرده بود

 

فارغ از جام الستش کرده بود 
سجده ای زد بر لب درگاه او

پر زلیلا شد دل پر آه او 
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای

بر صلیب عشق دارم کرده ای 
جام لیلا را به دستم داده ای

وندر این بازی شکستم داده ای 
نشتر عشقش به جانم می زنی

دردم از لیلاست آنم می زنی 
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن

من که مجنونم تو مجنونم مکن 
مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو ... من نیستم 
گفت: ای دیوانه لیلایت منم

در رگ پیدا و پنهانت منم 
سال ها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی 
عشق لیلا در دلت انداختم

 

صد قمار عشق یک جا باختم 
کردمت آوارهء صحرا نشد

گفتم عاقل می شوی اما نشد 
سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا برنیامد از لبت 
روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی 
مطمئن بودم به من سرمیزنی

در حریم خانه ام در میزنی 
حال این لیلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بیقرارت کرده بود 
مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم

 

 


 

میخواهم  بگویم ......

 

 
 
 
 
 

فقر  همه جا سر میکشد .......

 

 
 
 
 
 
 

فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی  هم  نیست ......

 
 
 

فقر ، چیزی را  " نداشتن " است ، ولی  ، آن چیز پول نیست ..... طلا و غذا نیست  .......

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

فقر  ،  همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفتهء یک کتابفروشی می نشیند ......

 
 
 
 

فقر ،  تیغه های برنده ماشین بازیافت است ،‌ که روزنامه های برگشتی را خرد میکند ......

 
 
 
 
 
 

فقر ، کتیبهء سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند .....

 
 
 
 
 
 

فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود .....

 
 
 
 

فقر ،  همه جا سر میکشد ........

 
 
 

                    فقر ، شب را " بی غذا  " سر کردن نیست ..

 
 
                  فقر ، روز را  " بی اندیشه"   سر کردن است


 

همسری تاج سرستم که به جان بپرستم

 

کرم خــاص خدایــی که به جانـش بپرستم

 

 

بیعــت اول اســلامـم و ازجــملــه سرستــم

شهســوار عرب و شاخص فتـح و ظفرستم

 

آتش خرمـن کــفر آفت هر شــور و شـرستم

شیــر شجعــانم وشمشــیر قضــا و قدرستم

 

با نبــی متصــل و وصله ی جان و جگــرستم

در س احکام و سنن نقش سنین صغرستم

 

باری از نخـل هدی شــاخ همایون ثمرستــم

سایــه شهپــر جبریــل بــه بــالای ســرستم

 

فخــر از زهــره ی زهــرا و دو والا پــســرستم

خود نـبی داشــته دامــادم و فخــر پــدرستم

 

آری از دســت نبوت به ســر این تـاج زرستم

 دره التــاج امــامــت بــه کـلـاه و کمــرسـتــم

 

فارس بــدرم  و انــگیــزه هــول و حــذرستــم

به حنین و به احد حمله ی شیران نــرســتم

 

حامل پرچــم اســلام بــه حــق و هــنرســتم

قاتل عمــرم و کــوبــنــده ی خوف و خطرستم

 

آتش قهر خدا شعله ی هــر خـشگ و ترستم

مظــهــر نـاد عـلــی، آیــت شــق القــمرستم

 

 از کف حـور زده ســاغــر شــهد و شکــرستم

جوهر تــیغ و جــلایی به صــفای سحــرســتم

 

من، علی شاه ولایت به دو عالـم ســمرستم

شهر علم است رسول اله و من باب ودرستم

شهریار

 
 

 

ای  بــاده  نــوشیــن ،  نگشــایی  دل  ما را      مشکل، که کسی چاره کند مشکل ما را

 

هرچند  که موری  به کم  آزاری  ما  نیست        آزار  دهــد ،  هــر کــــه  تـوانــد  دل  ما را

 

هر خنده ما، شمع صفت مایه اشکی است       با  گریـه  سرشـتند  تو  گویی  گل  ما را

پروانه  پر سوخــته  را  بیــم  شــرر  نیــست      از بـرق  چـه اندیشـه  بـود حـاصـل مـا را؟

از سینــه برانگیــز رهی شعلــه آهـی

شاید که شبی گرم کنی محفل ما را

رهی معیری- آبان ١٣۴٠


 

 

همچو شمع می سوزم و در التهابم چون خزان         نــــاله ی آه و فـغانم بین ز ســــودای زمان

 

کی  به  درمان  دلم  آیی  شبــی  ای  مه  جبین        خـــرمن عشقـــم ببین در آتـش و سـوز دمان

 

هر  شبم  بهر  تمنـای  وصالـت  چون  گذشت        اشک چشمانم ببین در شوق وصلت شد روان

شعله های آتشت می گیرد از من شور و حال         سـوز  فریـادم  ببین  پیچیده  در گـوش جـهان

من به بـوی زلـف تو می سـوزم و در حیـرتم        بوی پیراهن کجا می گیرد از من سوز و جان

بزم آتـش می بـرد از دامـنم هر لحظـه هـوش       خرقـه ام آتـش گرفـت از شـعله های بی زبـان

حمزه شهبازی ١/٣/٨٩


 

 

این کلاغ خوش خبر هر دم کلامی می کشد   زخمه تیر غمش هر دم سلامی می کشد

 

این سخن چینی که در او فتنه ها دارد نهان      هـر قدم برگـرد او زخـم تمـامی می کشد

 

زائــر  روشـن  ضـمـیـر  خـانـه ی  اربـاب  دل      در حریـم  بارگاهـش  التیامـی  می کشد

غـارغـاری را کـه در هر محفلـی افکـنـده ای     هیزمی باشد که در آتش پیامی می کشد

این نصیحت را بیفکن بر دو گوش خسته ات    زینتـی را کـه در او عهـد نـهانـی می کشد

خـوب بودن شیـوه ی پیغمـبری باشـد ولـی     پادشـاه آسمـان هـردم همامـی می کشد

   حمزه شهبازی ٢/۶/٨٩

 



 

آموخته ام که  با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه، رختخواب خرید ولی خواب نه، ساعت خرید ولی زمان نه، می توان مقام خرید ولی احترام نه، می توان کتاب خرید ولی دانش نه،

 
دارو خرید ولی سلامتی نه، خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره ، می توان قلب خرید، ولی عشق را نه.

آموخته ام ... که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی.

 

آموخته ام ... که مهربان بودن، بسیار مهم تر از درست بودن است. آموخته ام ... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت. آموخته ام ... که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم

آموخته ام ... که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد، همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم. آموخته ام ... که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد، فقط دستی است برای گرفتن دست او، و قلبی است برای فهمیدن وی.

آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی، شگفت انگیزترین چیز در بزرگسالی است

آموخته ام ... که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند

آموخته ام ... که پول شخصیت نمی خرد

آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند

آموخته ام ... که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم می توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم

آموخته ام ... که چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد

آموخته ام ... که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان

آموخته ام ... که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد

آموخته ام ... که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم

آموخته ام ... که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم

آموخته ام ... که فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد

آموخته ام ... که آرزویم این است که قبل از مرگ مادرم یکبار به او بیشتر بگویم دوستش دارم

آموخته ام ... که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد

 


نظرات شما عزیزان:
نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: میثم جعفری اریسمانی تاريخ: جمعه 29 مهر 1390برچسب:سخنان با معنی, سخنان بزرگان, سخنان نغز, مطالب آموزنده,مطالب جالب, مطالب جالب برای فیس بوک, مطالب جالب و خواندنی, مطالب زیبا;سخنان زیبا;سخنان قشنگ;سخنان با حال, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ
با سلام خدمت شما کاربران گرامی! از اینکه به این وبلاگ سر زدید بی نهایت سپاسگذاریم و امیدوارم که لحظات خوب و جذابی را در هنگام بازدید از این وبلاگ داشته باشید. من میثم جعفری اریسمانی متولد 1360 ، متولد و ساکن شهرستان نطنز و فارغ التحصیل کارشناسی رشته روانشناسی می باشم و این وبلاگ را با هدف سرگرم شدن شما عزیزان ایجاد کردم که امیدوارم بتوانم در این راستا گامهای مفید و مؤثری را بردارم انشاء الله.

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to funweb.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com

باکس هوشمند ام دی پارس