گفته میشود ارنست همینگوی این داستان ۶ کلمه ای را برای شرکت در یک مسابقه ی داستان کوتاه نوشته است و برنده ی مسابقه نیز شده است. همچنین گفته میشود که وی این داستان کوتاه را در یک شرط بندی با یکی از دوستانش که ادعا کرده بود که با ۶ کلمه نمیتوان داستان نوشت، نوشته است
.
.
.
For Sale : Baby Shoes, Never Worn
برای فروش: کفش بچه، هرگز پوشیده نشده.
رفتم سربازی، هنوز ۴۵ روز نگذشته بود، که دلم برای خانواده ام تنگ شد.
اما مرخصی ندادن، منم بدون مرخصی و پای پیاده، از مشهد تا طرقبه (۱۸ کیلومتر) دویدم و بعد از دیدن خانواده، دوباره از طرقبه تا مشهد را دویدم و رفتم پادگان …
پادگان، که رسیدم دیدم گروهبان متوجه غیبت من و چند نفر دیگه شده، که همه رو به خط کرد و گفت دور پادگان رو باید بدوید …
شروع به دویدن که کردیم بعد از 1000 متر سرباز های دیگه خسته شدند، اما من دور کامل دویدم و ایستادم…!
فرمانده ی گروهان که دویدن من رو ندیده بود، گفت مگه نگفتم دور کامل باید بدوی؟
گفتم دویدم قربان …
گفت فضولی موقوف. .!
دوباره باید بدوی…!
خلاصه، دو دور دیگه به مسافت 8 کیلومتر دویدم و سر حال، جلوی فرمانده ایستادم و همین باعث شد مسیر زندگی ام تغییر کند…!
یک روز، من رو با یک جیپ ارتشی به میدان سعد آباد مشهد بردند، برای مسابقه…
رییس تربیت بدنی تا من رو دید، گفت:
چرا کفش و لباس ورزشی نپوشیدی؟
گفتم:
ندارم …!
گفت:
خوب برو سر خط الان مسابقه شروع می شه ببینم چند مرده حلاجی؟
خلاصه با پوتین و لباس سربازی دویدم و دور اخر همه داد می زدن باریکلا سرباز …
برنده که شدم دیدم همه می گن سرباز رکورد ایران رو شکستی …!
من اون روز با پوتین و لباس سربازی رکورد ایران رو شکستم و بهم کاپ نقره ای دادن…!
خبر رکورد شکنی من خیلی زود، به مرکز رسید و بهم امریه دادن تا برم تهران …
با اتوبوس به تهران رفتم و پرسان پرسان، خودم رو به دژبانی مرکز رسوندم و با فرمانده ی لشگر که روبرو شدم، گفت:
تو همون سربازی هستی که با پوتین رکورد شکستی؟
گفتم:
بله قربان …
گفت:
چرا این قدر دیر امدی و سریع من رو سوار ماشین کردند و به استادیوم امجدیه بردن، که قرار بود مسابقه بزرگی انجام بشه …!
مسابقه ی دوی ۵۰۰۰ متر بود و من کفش و لباسی رو که رییس تربیت بدنی مشهد داده بود، پوشیدم و رفتم لب خط…!
یک دفعه صدای تیری شنیدم و هراسناک این طرف اون طرف رو نگاه کردم ببینم چه خبره؟ که دیدم رییس تربیت بدنی با عصبانیت می گه چرا نمیدوی؟
بدو. .!
من نگاه کردم، دیدم، که اون 17 نفر دیگه، مسافتی از من دور شدن و من تازه فهمیدم، که صدای شلیک تیر برای اغاز مسابقه بوده و من چون در مشهد فقط با صدای حاضر رو) مسابقه رو شروع می کردم اینجا هم منتظر همون کلمه بودم، نه صدای تیر …
خلاصه شروع کردم به دویدن و یه عده هم من رو هو می کردن و می گفتن:
مشهدی تو از اخر اولی …!
دور سوم رو که دویدم تازه به نفر اخر رسیدم و تازه گرم شده بودم …!
در دور بعد متوجه شدم، که نفر چهارم هستم و با خودم گفتم:
خدا رو شکر لااقل چهارم می شم…!
سه دور تا اخر مسابقه مانده بود، که دیدم فقط یک نفر با فاصله از من جلوتره…!
دور اخر خودم رو به پشت سرش رسوندم…
به خط پایان نزدیک می شدیم که جلو زدم و اول شدم …!
باز هم رکورد ایران رو شکسته بودم و از عزیز منفرد، که سال ها قهرمان ایران بود جلو زده بودم…!
این ها حرف های استاد علی باغبان باشی، قهرمان دوی ایران است، که۲۹ سال متوالی بدون حتی یک باخت، مقام نخست مسابقات را در ایران داراست و جالب است، بدانید که تا به حال این رکورد در هیچ رشته ی ورزشی در دنیا شکسته نشده…!
باغبان باشی ۲۱۹ مدال اسیایی و جهانی دارد و در 8 مسابقه ی المپیک شرکت کرده و اول شده!
نویسندگی یکی از 10 شغلی است که خطر افسردگی در آن بسیار بالا است و احتمال ابتلای مردان نویسنده به این بیماری بیشتر است.
سایت بهداشت آمریکا نویسندگی و اشتغال به هنر را حرفههای بسیار حساس خواند. دیگر مشاغلی که «خطر» دارند مددکاری، آموزگاری، کارهای خدمات اجتماعی و فروشندگی هستند.
حقوق نامنظم و انزوا احتمال ابتلای نویسندگان به افسردگی را افزایش میدهد و در این بین هفت درصد مردهای هنرمند و نویسنده به شکل حاد به این بیماری دچار میشوند.
10 نویسنده معروفی که خودکشی کردند :
نام نویسنده : ارنست همینگوی
سن هنگام مرگ : 62
آثار مهم : «پیرمرد و دریا»، «زنگها برای که به صدا درمیآید»
دلیل خودکشی : همینگوی به فشار خون و نارسایی کبد دچار بود. او در دومین اقدام به خودکشی با قرار دادن لوله تفنگ در دهانش به زندگی خود خاتمه داد.
نام نویسنده : ویرجینیا وولف
سن هنگام مرگ : 59
آثار مهم : «به سوی فانوس دریایی»، «خانم دالووی»، «اورلاندو»
دلیل خودکشی : وولف در یادداشتی برای همسرش نوشت: «مطمئن هستم دوباره دیوانه میشوم...و این بار حالم خوب نمیشود.» این نویسنده بزرگ دچار افسردگی شدید بود و صداهایی در سرش میشنید ، او 28 مارس سال 1942 با گذاشتن سنگهایی در جیب کتش وارد رودخانه نزدیک خانه خود شد و به زندگی خود پایان داد.
نام نویسنده : انه سکستن
سن هنگام مرگ : 46
آثار مهم : «عشق بورز یا بمیر»
دلیل خودکشی : او دچار افسردگی شدید بود و با روشن گذاشتن اتوموبیل خود در پارکینگ دربسته خانه به زندگی خود خاتمه داد.
نام نویسنده : ریونوسوکه آکوتاگاوا
سن هنگام مرگ : 35
آثار مهم : «راشومون»
دلیل خودکشی : آکوتاگاوا دچار افسردگی، پارانویا و توهم بصری بود. او به دلیل مصرف بیش از حد قرص خوابآور درگذشت.
نام نویسنده : کارین بوی
سن هنگام مرگ : 41
آثار مهم : مجموعه شعر «ابرها»
دلیل خودکشی : ابتلا به افسردگی و خودکشی با قرص خواب.
نام نویسنده : جان بریمن
سن هنگام مرگ : 58
آثار مهم : مجموعه شعر «77 آواز رویایی»
دلیل خودکشی : ناپایداری احساسی موجب شد از روی پل واشنگتن اونیو پایین بپرد و به زندگی خود خاتمه دهد.
نام نویسنده : ریچارد براتیگان
سن هنگام مرگ : 49
آثار مهم : «صید ماهی قزلآلا در آمریکا»
دلیل خودکشی : دچار افسردگی و اسکیزوفرنی بود. با شلیک گلوله به زندگی خود خاتمه داد.
نام نویسنده : هانتر اس.تامپسن
سن هنگام مرگ : 68
آثار مهم : «ترس و نفرت در لاسوگاس»
دلیل خودکشی : بیماریهای مختلف که منتهی به خودکشی با شلیک گلوله به مغز شد.
نام نویسنده : یرزی کوزینسکی
سن هنگام مرگ : 57
آثار مهم : «حضور»، «پرواز را به خاطر بسپار»
دلیل خودکشی : خستگی ذهنی و بیماریهای جسمی مختلف از جمله بیماری قلبی. دلیل مرگ او خفگی با قرار دادن پلاستیک دور سرش بود.
نام نویسنده : یوکیو میشیما
سن هنگام مرگ : 45
آثار مهم : «رنگهای ممنوع»، «صدای امواج»
دلیل خودکشی : او در جریان یک گروگانگیری خواستار بازگرداندن قدرت ژاپن به امپراتور این کشور بود. با پذیرفته نشدن این تقاضا او به شکل آئینی خودکشی کرد.
گویند: صاحب دلى ، براى اقامه نماز به مسجدى رفت .نمازگزاران همه او را شناختند؛ پس از او خواستند که پس از نماز، بر منبر رود و پند گوید .پذیرفت ...نماز جماعت تمام شد ، چشم ها همه به سوى او بود.مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست .
بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود، آن گاه خطاب به جماعت گفت :مردم !هرکس از شما که مى داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد، برخیزد!کسى برنخاست !
گفت : حالا هرکس از شما که خود را آماده مرگ کرده است ، برخیزد!باز کسى برنخاست !!!
گفت : شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید؛ اما براى رفتن نیز آماده نیستید!:
باد با چراغ خاموش کاری ندارد
اگر در سختی هستی , بدان که روشنی . . .
یادمان باشد همیشه ذره ای حقیقت پشت هر "فقط یک شوخی بود"
کمی کنجکاوی پشت "همینجوری پرسیدم"
قدری احساس پشت "اصلا به من چه"
مقداری خرد پشت "چه میدانم"
و اندکی درد پشت "اشکالی نداره"
وجود دارد...!!